سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پشت خطــے

عمو جان سلام؛

نمیدونم روز جمعه 4خرداد 86 چجوری بهت گذشت؟!

من صبحش دانشگاه بودم
ظهر که برگشتم بابا و مامانم نبودن خواهرم گفت اومدن شما روببرن دکتر

ظهر که شد به بابا اس ام اس دادیم که واسه ناهار برمیگردین ؟
بابا جواب داد : شما ناهارتونو بخورین.

یادمه دوتایی گفتیم: اخ جوووووووون !!چون من خیلی گشنه بودم!

اون لحظه بابام کنار شما بود.
لحظه اذون ظهر که یا علی گفتی و چشماتو بستی یادته عمو؟
..عمو جان مولا رو دیدی نه؟
مولای ما عزادار خانم فاطمه بود ولی اومد بالای سر ت
خوشا به حالت ..
نمیدونم غیر از بابام کی بالای سرت بود.
ولی خودت دیدی شاید از توی اتاق همه رو ندیدی .
ولی ازون بالا همه رو دیدی.
همه غیر از من ..

دیدی وقتی توی ماشین میومدم خونتون؟

فکر میکردم مهمونیه!نمیدونستم مسافری..
میومدم ببینمت ،نمیدونستم نگاهی تو چشمات نیست

وقتی می دویدم بالا هنوز نفهمیده بودم چی شده
توی پله ها بابامو دیدم گفتم چی شده بابا؟؟؟؟؟
بابام گریه کرد.
رفتم تو اتاق نجمه رو دیدم گفتم : نجمههههههههههه چی شدهههههههههه؟با گریه گفت دارن عمو رو میبرن
کجا میبردنت عمو؟

منو باش خیال میکردم میری بیمارستان..

.

.

از حال رفته بودم
تو اتاق بغلی بودما صدامو میشنیدی؟
ببخشید خیلی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم بلند جیغ نزنم که ناراحت بشی.
ولی باور کن دست خودم نبود عمو هنوز باور نکرده بودم رفتی
تا اون لحظه ای که از جلوی اتاق رد شدی..........روی دست مردها..
اونجا منو دیدی عمو؟دیدی بالاخره اومدم من همونی بودم که دستاشو با تمام قدرت تو سرش میکوبید و جیغ میکشید
اون دخترا که اروم نشسته بودن به گلهای فرش خیره شده بودن دخترای خودت بودن . کسی صداشونو نشنید عمو خیالت راحت!
فقط یه لحظه دیدمت.علی در رو بست.نذاشت خداحافظی کنم باهات..

از اون لحظه تا حالا تنها چیزی که دیدم صبر بوده
یه صبر معجزه اسا
یه صبر حیرت اور
یه صبر زینب وار
توی چشمهای دخترات توی گریه های بی صدای خانمت


تا دیشب اشک مصطفی رو ندیده بودم
همش میخندید
خوشحال بود که از هیچ خدمتی برات دریغ نکرده بود
خوشحال بود که دیگه درد نمیکشی

میخوام بهت تبریک بگم عمو از اینکه بچه های به این صبوری و با ایمانی تربیت کردی.
که هر کس میبینتشون تعجب میکنه.


میخوام یه قولی بهت بدم که هوای دختراتو داشته باشم ،که بیشتر بهشون سر بزنم ؛اخه وقتی میرم خونت اروم میشم
انگار اونها بقیه رو دلدا ری میدن،و تنها خداست که اونها رو تسلی میده..


یادته اونروزی که اومدم ببینمت؛
همونروز که دستامو گرفتیا، نشون به اون نشون که دستام یخ بود،یادته خداحافظی نکردیم،اخه خواب بودی..
منم اروم رفتم که بیدار نشی..و هنو ز خداحافظی نکردم عمو..


تو رفتی تا خدا ایمان ما رو ازمایش کنه..
نمیدونم چه تصمیمی برامون میگیره؟
نمیدونم کی میایم پیشت؟
واسمون دعا کن
خداحافظ عمو.......          

                                 

 

 

*.ضمن تشکر از پیامهای تسلیت دوستان
گرچه که تسلیت گفتن دردی از آدم دوا نمیکنه
ولی تسلیت نگفتن روی دردهام سنگینی میکنه...

 

 

                                                               الهم صل علی محمد و ال محمد


نوشته شده در شنبه 86/3/12ساعت 6:2 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

از همه عزیزانی که حمد شفا رو خوندن تشکر میکنم

عموم شفا پیدا کرد

حالا حمد رو با سوره بخونید

 

                                      

 

 صبر کن عشق نمک گیر شود بعد برو

 

یا دل از دیدن تو سیر شـــود بعد برو

 

تو اگر کوچ کنی بغض گلو می شکند

 

صبر کن گریه زمینگیر شود بعد برو 


                                                                     یا محمد...

 

                                   میروی ای خدای خوبی                   به خدا میسپارمت

 


نوشته شده در یکشنبه 86/3/6ساعت 10:58 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

من پیشنهاد میکنم نخونید،اکانتتون رو الکی حروم میکنید!خود دانید


پیش میاد وقتهایی که نا امید میشم از آدمها حتی آدم توی آیینه بیزار میشم.
چشمامو میبندم که نگاهم به هیچ کسی برخورد نکنه.
بچه میشم
       داد میزنم
          پرت میکنم
                  میشکنم
                     گریه میکنم
                         ولی چیزی عوض نمیشه

انگاری خدا در رو بروم قفل کرده و صدامو...استغفرالله
میشینم کنج اتاق هق هق کنان میرم تو فکر..
خیلیهاش ارزش نداره ،خیلیهاش هم چاره نداره!

بلند میشم از جام، میکوبم به در
میگم :خدا ببخشید
غلط کردم
اصلا هرچی تو بگی
بازم هرچی تو بخوای....

همیشه همینجوری تموم میشه

هیچ تغییری هم نمیکنه انگار

                                                ---------------------------------------------- 


یه مدتیه همش دارم خرابکاری میکنم، چند تا شاگرد رو از دست دادم(ساعتی 10000تومن.فک کن)
یه کار خوب رو از دست دادم ،یه دوست خوب رو هم از دست دادم ،کم مونده خودمم گم کنم!

دلم برای یه نفر خیلی  تنگ شده...کاش...

               

یادم افتاد به اونروزها که از حرفهای عموم میرنجیدم
.
.
دیروز به سختی جواب سلامم رو داد
بعد دستش رو اورد بالا
دستمو گذاشتم تو دستش
چقدر گرم بود
دائم دست میکشید روی دستام و میکشید به چشماش
گفتم عمو جان دستام یخ کرده..
به سختی جواب داد:خوبه ..خوبه
.
.

       یادم افتاد به اونروزها که از حرفهای عموم میرنجیدم

      چقدر بچه بودم
      حالا چقدر مظلوم شده عموم
     چقدر درد میکشه
     چقدر لاغر شده
     عموی عزیزم
      عموی خوبم
                                                    

بگو اگه زیر قبه طلای حسین شفا نخواستی پس چی خواستی؟
چرا روز به روز بد تر میشی عمو؟
این سرطان لعنتی مظلوم تر از تو پیدا نکرده بود؟
دعا هامون رو لبهامون خشک شد
عمو جان تو برامون دعا کن
لبهای قشنگت رو دیگه نمیبینم عمو
با چشمات دعامون کن
عموی پاکم دیگه ازت نمیرنجم
حرف بزن
قول میدم دیگه ناراحت نشم ازت
عمو جان حرف بزن....................

 

اینها رو نوشتم چون وقتی واسه یه نفر درد دل میکنی کلی از دردت کم میشه،حالا اون یه نفر من،شما بودین.

(اگه خواستین یه حمد شفا برای عموی من و همه مریضها بخونید)

                                                                                                                 یا محمد


نوشته شده در پنج شنبه 86/3/3ساعت 11:48 صبح توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

صبح 5شنبه با صدای تلفن بیدار شدم
...تلفن پشت تلفن
نا سلامتی رئیس کاروان بودما...هماهنگی ها رو که انجام دادم
رفتم سراغ خودم...و خونه..کارها مو انجام دادم ساعت نزدیک ظهر بود!!بعد از نماز گفتم چی بخورم حالا؟
البته خیلیها واسه ناهار دعوتم کرده بودنا..ولی ترجیح دادم تنها  باشم
رفتم تو آشپزخونه یه فکر یانگومی زد به سرم
یه بسته چیپس کاملا بهداشتی رو خرد کردم تو ماهیتابه ..دوتا تخم مرغ شکستم روش...سس...چرررررررب..
...
(مشغول الضمه اید اگه اینو درست کنید بخورید و فاتحه به روحم نفرستید)
بعد اینکه سر و صدای معده خوابید
یک ساعت فرصت داشتم
همش به این فکر میکردم که یعنی میبینمش؟
میبینمش؟نمی بینمش؟میبینمش؟نمی بینمش...

الاعمال بالنیات..
قربون امام زمان و عمه ی معصومش برم.ولی زیارت بندگان صالح خدا هم کمتر از عبادت نیست .هست؟
 تنها کاری که میتونستم  بکنم یه تسبیح صلوات نذر کردم که...ببینمش

از خونه اومد م بیرون هنوز کسی نیومده بود یه ربعی منتظر موندم کم کم پیداشون شد راه افتادیم 3تا اتوبوس(از نوع از رده خارجش)..
توی راه که واقعا خوش گذشت به قول داداشم هم خوش معنوی هم خوش دنیوی
 تو طول سفر از مداحیهای قشنگش که بگذریم قسمت پذیراییش خیلی هیجان انگیز بود ..هنوز اولی از پیچ مری نگذشته بود تغذیه دومی میومد....بیرون اتوبوس بارون تند و عصبانی  بود که به شیشه ها حمله ور شده بود
این وسط فقط یه چیزی آزارمون میداد اونم وجود چند تا نخاله ته اتوبوس بود
یادم میومد تو اصفهان که اینا سوار شدن  یه آقایی گفت :کافیه اینا جیکشون دربیاد اونوقت میدونم چیکارشون کنم(آخه نمیدونید با چه وضعی اومده بودن مثلا سفر زیارتی..
فقط من بودم که پشتیبانیشونو میکردم،
میگفتم اگه قراره کسی بره قم و جمکران و متحول بشه همینا باید برن ما که همینجوری متحول هستیم!!
ولی انگار هرچی پیش میرفت بیشتر از گفته خودم پشیمون میشدم
متحول نشدن که هیچ...بی خیال. الاعمال بالنیات
دردسرتون ندم، نزدیکای قم بودیم که دیگه طاقت نیاوردم شماره ریحانه رو گرفتم
اول اقا مهدی گوشی رو برداشت سلام کردم ،صدای مداحه نمیذاشت بفهمم چی میگم تااینکه ریحانه گوشی رو گرفت.
گفت :قمی؟
گفتم: دارم میام...نیم ساعت دیگه
.
.
.
.
.
اولین بار بود که صلوت نذر میکردم و بهش نمیرسیدم...
ریحانه گفت:خیلی التماس دعا
گفتم :چشم
 و  خدافظ
.
.
حالا دیگه فقط فکر زیارت بودم.
اما همه جا به فکرش بودم توی مسجد جمکران ... توی حرم..
.
.
شما هم دعاش کنید.

 بالاخره یه روزی میبینمت

 الاعمال بالنیات

 

پ.ن:میدونستم که دوستهای عشقولانه من یه کمی مظلوم واقع شدن و خیلی ها هم فراموششون کردن

ولی من هیچ وقت فراموشت نمیکنم ابجی ریحانه عزیزم .خیلی میخوامت.مهم نیست حتی اگه وبلاگ من هم با این پست  تحریم بشه

                                                                                                               یا محمد


نوشته شده در شنبه 86/2/29ساعت 12:35 صبح توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

حق و حقوق همیشه دوطرفه است .به گردن هر کسی حقی داری حتما  اون هم حقی گردن تو داره.
در مقابل دوست،خانواده،استاد،همشهری،جامعه و...بحث خیلی کلیه(کلیه نه!کلیه)
اون قسمتی رو باز میکنم که کمتر کسی بهش فکر میکنه:حق و حقوق متقابل ما و دولت.
نه نه اشتباه نکنید این یکی اصلا سیاسی نیست کاملا  اجتماعیه

من میگم:اگه دولت باید برای آسایش و امنیت  تو تلاش کنه تو هم مسئولی ..

خدا وکیلی کدوم یکی از این حقوق رو ادا میکنی؟
مالیاتت رو به موقع میدی؟
تابلوهای توی خیابون رو جدی میگیری؟
آها موتوری!! با تو ام!میدونی چراغ قرمز یعنی چی؟؟
چند بار دیگه باید  مهلت ثبت نام تمدید بشه تا تو از جات تکون بخوری؟
 آهای مهندس ! آزمون دادی  و رفتی سر کار؟
حساب کردی هر بار تو پمپ بنزین چند لیتر بنزین میریزی  زمین؟
و...
به خودت نگاه کن!

(منظورم ظاهر تر تمیزت نیست!موهات خیلی خوشگله..ابروهات هم که صاف صافه!! ..پیرهن و شلوارت که جون تو فیت خودته، باور کن یه کیلو اضافه وزن پیدا کنی پاره میشه)

به خودت نگاه کن!

آهااااااااااای فرزند کوروش!!

به کدوم فرهنگ و تمدن مینازی؟فرهنگ اون چیزیه که الان داریم!و تمدن هم چیزیه که دیگه نداریم...

 

و اما هفته ای که گذشت:


جاتون خالی بود 5 تا ماشین از رده خارج (پراید)راه افتادیم رفتیم دهکده تفریحی زاینده رود بعدشم سامان و شهر کرد و.. ..
با اینکه فراق یه کم اذیتم کرد ولی خوش گذشت
واقعا که طبیعت زیبایی بود شمال میرین چیکار کنین؟
چه کوهها ودرختها  و رودخونه ی نااااااااااااااازی

نتایج اخلاقی:

1.اگه پراید از رده خارج بشه  دوسوم ملت بی ماشین میشن

2.به خدا قسم طبیعت بدون کاغذ بستنی زیباتره  !!

3.برای لذت بردن از زندگی منتظر رسیدن آرزوها نباشید تلاش برای رسیدن به آرزو هم میتونه زیبا باشه-مثل جاده سفر که میتونه خیلی زیباتر از مقصد باشه-

4.مردم شناسی:
اصفهانی ها در ظاهر خیلی زرنگن (به قول خودشون قالتاق) ولی درونشون خیلی ساده اس و برعکس...یزدیها که آدمهای ساده ای نشون میدن ولی آی زرنگن آی زرنگن ...


نوشته شده در شنبه 86/2/22ساعت 2:40 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15      >