سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پشت خطــے

از بهترین دوستام که همدیگه رو خیلی دوست داریم تا چند روز دیگه مادر میشه!!

مادر شدن؟ مادر میشه یعنی چی؟

مادر شدن انگار یه تولد دوبارست ؛ تولدی اول برای خود مادر و بعد برای ورود کوچولوی نازنینش به این دنیا.

انگار با تولد نوزاد خود مادر هم دوباره متولد میشه ؛  دوباره پاک میشه و دوباره شکوفه میکنه و خدا دوباره بهش فرصت پاک زندگی کردن میده ؛ ولی اندفعه همراهش یه نوزاد معصوم و پاک هم میفرسته که یادش باشه خدا برای چی دوباره بهش فرصت پاک زندگی کردن و شکوفه کردن داده .

مادر شدن فرصتیه که خداوند به مادر میده تا مادر خالق و افریننده بشه ؛ چه حسیه خالق بودن ! چه حسیه اینکه خدایی که تنها خالقه بزرگ افرینشه حالا میخواد تورو هم توی این خالق بودن و افرنندگی سهیم کنه.

چه حسیه که آدم با خدا تو کاری سهیم باشه و خدا انقدر دوستش داشته باشه !؟ راستشو بخواین گاهی به این دوستم حسودیم میشه .

انقدر آدمارو دیدم که برای مادر شدن نذر و نیاز می کنند ولی ...........

حالا خدا فقط به خاطر لطف و کرمش و به خاطر اینکه دوستمو خیلی دوست داره می خواد این حس رو بهش بده

حس مادر شدن مثل نم نم بارون لطیفه و دلت میخواد ساعتها زیر نم نم بارون بهاری راه بری و این حالتت تموم نشه

حتی وقتی بچه توی شکمت لگد میزنه و بی تابی میکنه با اینکه شاید دردت بیاد ولی انقدر لذت باهاش همراهه که ازش سیر نمیشی

حتی یه موقع اگه اروم باشه میترسی که مبادا بچه چیزیش شده باشه ! حس مادری یعنی انتهای دلواپسی و محبت و عشق

عشق به اینکه لگدهای بچه رو تحمل کنی ولی بچه باشه ولی بچه تکون بخوره ولی بتونی تا آخر باهاش باشی و خلقش کنی

حس مادر شدن یعنی اندفعه که داری زیارت عاشورا میخونی بدونی یکی دیگم باهاته که داره گوش میکنه و باهات نجوا میکنه ؛ یکی دیگه هست که اندفعه وقتی میگی یا حسین دستتو بی اختیار میزاری روی دلت تا اون بچه هم از برکتش بی بهره نمونه

حس مادر شدن مثل برگ گل یاس لطیفه و پر از برکت/شنیدم میگند اگر زن بارداری در حق کسی دعا کنه مخصوصا موقع زایمانش دعاش برآورده میشه

خدای من این چه حسیه؟

میدونم خیلیاتون مادر نشدین و نمیتونید بشین ولی بالاخره مادر داشتین و دیدین که چه حس هایی باهاشه.

میشه شما یه تعریفی ازمادروحس مادر شدن بگید؟

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 86/11/9ساعت 6:50 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

 

لحظه ها

لحظه ها در گذرند
من می اندیشم
تا کجا باید رفت؟
تا کدامین راه؟
کدامین جاده؟
پایان کجاست؟
از بهر چه می رویم؟
به چه خواهیم رسید؟

 

گیرم که کرم خاکی ها هم  پیله کردند

و

خواب پرواز دیدند  ،

و

پروانه شدند ،

 

یعنی پروانه می شوند آخرش ؟

 

.

 

خودمانیم ؛

 

نمی شوند!!

 

 

سلام ؛ گاهی از اینکه به اخرش فکر میکنم کلافه میشم و گاهی هم میترسم

شما میدونید اخرش چی میشه؟آخر نفس کشیدن ، اخر بودن ؛ اخر زندگی ؛ اخر ...............

 

                                                      

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/3ساعت 4:48 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

 گاهی از بعضیها توقعاتی بیشتر از یک آدم داریم..
بعد که انتظارمون برآورده نمیشه طرف رو از درجه آدمیت هم ساقط میکنیم.
نوشته شده در پنج شنبه 86/10/27ساعت 12:30 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

یادآوری:

منم بع بعیِ ناز                        که بع بع میکنم باز
مامانم رو میخونم                        کجا رف میمیدونم
           حالا خیلی گرسنه ام                   زبانم خشک و تشنه ام          
اگه مامانــی بــدونه                        برام بع بعی میخونه
به من او میدهد شیر                    به قدری که شوم سیر
حالا او رفته صحرا                        تو حفظش کن خدایا


بعد از بیست سال ،این شعر دوباره به خاطرم اومد ..با اومدنش همه ی کودکیم برگشت


توجه، توجه:فرمودن این خط رو بردار،ما هم برداشتیم.

پ ن :از آقای اجرایی هم معذرت میخوام که کامنتهاشون به دلیل مشکلات فنی حذف شد.

پ ن:اینم قالب قبلی!خفه مون کردین...البته تعویض قالب کاملا اختیاری و با توجه به نزدیک شدن ایام محرم میباشد.


نوشته شده در سه شنبه 86/10/11ساعت 8:15 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

1-هاپچهههههههههه(جمیع بانو بلاگی ها؛ معذرت) ...
2-سلام سلامتی میاره
3-تا حالا بچه هایی که یک دفعه دچار افت تحصیلی میشدند رو درک نمیکردم..
4-اگه دعای عرفه رو خونده باشید الان باید منتظر محرم باشید!
5-کسی پسورد نمیخواد؟!دنبال یکی میگردم پسوردمو با دو دست ادب تقدیمش کنم،بلکه از دست این وبلاگ هم راحت بشم.
6-از اکتشافات جدید حسی ام:ندیده ها رو بیشتر از دیده ها دوست دارم..
7-نماز قربان و دعای عرفه و عید غدیر و زیارتتون هم قبول حق!!
8-اینها هر کدوم یه پست بودن که به دلیل ضیق وقت از قبل با هم مخلوط کردیم.
9-نوش جان..
10-به این میگن گاه نوشت...حالا فهمیدی؟
11-نمیدونم خدافظی چی میاره ! هرچی آورد مالِ خودت.

 

                                                                                             یا محمد


نوشته شده در دوشنبه 86/10/3ساعت 7:0 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >