پشت خطــے
صبح 5شنبه با صدای تلفن بیدار شدم بالاخره یه روزی میبینمت پ.ن:میدونستم که دوستهای عشقولانه من یه کمی مظلوم واقع شدن و خیلی ها هم فراموششون کردن ولی من هیچ وقت فراموشت نمیکنم ابجی ریحانه عزیزم .خیلی میخوامت.مهم نیست حتی اگه وبلاگ من هم با این پست تحریم بشه یا محمد
...تلفن پشت تلفن
نا سلامتی رئیس کاروان بودما...هماهنگی ها رو که انجام دادم
رفتم سراغ خودم...و خونه..کارها مو انجام دادم ساعت نزدیک ظهر بود!!بعد از نماز گفتم چی بخورم حالا؟
البته خیلیها واسه ناهار دعوتم کرده بودنا..ولی ترجیح دادم تنها باشم
رفتم تو آشپزخونه یه فکر یانگومی زد به سرم
یه بسته چیپس کاملا بهداشتی رو خرد کردم تو ماهیتابه ..دوتا تخم مرغ شکستم روش...سس...چرررررررب..
...
(مشغول الضمه اید اگه اینو درست کنید بخورید و فاتحه به روحم نفرستید)
بعد اینکه سر و صدای معده خوابید
یک ساعت فرصت داشتم
همش به این فکر میکردم که یعنی میبینمش؟
میبینمش؟نمی بینمش؟میبینمش؟نمی بینمش...
الاعمال بالنیات..
قربون امام زمان و عمه ی معصومش برم.ولی زیارت بندگان صالح خدا هم کمتر از عبادت نیست .هست؟
تنها کاری که میتونستم بکنم یه تسبیح صلوات نذر کردم که...ببینمش
از خونه اومد م بیرون هنوز کسی نیومده بود یه ربعی منتظر موندم کم کم پیداشون شد راه افتادیم 3تا اتوبوس(از نوع از رده خارجش)..
توی راه که واقعا خوش گذشت به قول داداشم هم خوش معنوی هم خوش دنیوی
تو طول سفر از مداحیهای قشنگش که بگذریم قسمت پذیراییش خیلی هیجان انگیز بود ..هنوز اولی از پیچ مری نگذشته بود تغذیه دومی میومد....بیرون اتوبوس بارون تند و عصبانی بود که به شیشه ها حمله ور شده بود
این وسط فقط یه چیزی آزارمون میداد اونم وجود چند تا نخاله ته اتوبوس بود
یادم میومد تو اصفهان که اینا سوار شدن یه آقایی گفت :کافیه اینا جیکشون دربیاد اونوقت میدونم چیکارشون کنم(آخه نمیدونید با چه وضعی اومده بودن مثلا سفر زیارتی..
فقط من بودم که پشتیبانیشونو میکردم،
میگفتم اگه قراره کسی بره قم و جمکران و متحول بشه همینا باید برن ما که همینجوری متحول هستیم!!
ولی انگار هرچی پیش میرفت بیشتر از گفته خودم پشیمون میشدم
متحول نشدن که هیچ...بی خیال. الاعمال بالنیات
دردسرتون ندم، نزدیکای قم بودیم که دیگه طاقت نیاوردم شماره ریحانه رو گرفتم
اول اقا مهدی گوشی رو برداشت سلام کردم ،صدای مداحه نمیذاشت بفهمم چی میگم تااینکه ریحانه گوشی رو گرفت.
گفت :قمی؟
گفتم: دارم میام...نیم ساعت دیگه
.
.
.
.
.
اولین بار بود که صلوت نذر میکردم و بهش نمیرسیدم...
ریحانه گفت:خیلی التماس دعا
گفتم :چشم
و خدافظ
.
.
حالا دیگه فقط فکر زیارت بودم.
اما همه جا به فکرش بودم توی مسجد جمکران ... توی حرم..
.
.
شما هم دعاش کنید.
الاعمال بالنیات