پشت خطــے
توی هر جمعی میشینیم صحبت از قاتل فراریست،منتها یک جا سعی میکنند با شوخی و خنده استرس رو از خودشون دور کنند،یک جا بحث شایعات داغه داغه،یک جا هم...با ترس و دلهره نکات امنیتی رو بهم گوشزد میکنند. آه... چقدر آرام شدم،شاید امشب هم راحت نخوابم و این برای وجدانم خوب است.. یامحمد
اینجور که میگن برادر این جناب قاتل به جرم سرقت مسلحانه دستگیر شده و در زندان بسر میبره ازون طرف برادرش آخریت تلاشها رو برای رهاییش داره انجام میده!اول شنیدیم که گفته پنجاه مامور نیروی انتظامی رو میکشم تا برادرم رو آزاد کنید..بعد شنیدیم روی دانشجوها هم نظر داره انگار!!تا اینکه ظاهرا کشتن توریستهای خارجی هم به دهنش مزه کرده و اشتهاش زیاد شده،خلاصه که تا اینجا هوس کشتن سیصد نفر رو کرده..نمیدونم خبر قتلهایی که شنیدم درست بوده یا نه؟جهت کسب اطلاعات دقیقتر رجوع شود به اینجا(یعنی میگین اطلاعات من دقیق نبود؟)
اینکه الان از روی نقشه حساب کنیم کجاست!و کی به محله ی ما میرسه!!هر لحظه ممکنه با موتور نحسش!ازجلوت رد بشه و دنگ!باور کنید خیلی وحشتناکه..مهم نیست که فکر کنید چقدر ترسو ام..ولی شبها خوابم نمیبره...وقتی یه نفر از خونه میره بیرون تا برگرده میمیرم و زنده میشم،قدر آرامشی که داشتیم را الان میدونم...وقتی براحتی تا ساعت یازده شب توی خیابون قدم میزدیم و لذت میبردیم...
میخواهم کمی فکر کنم...
به روزگاری فکر میکنم که هزاران هزار قاتل تا دندان مسلح به کشورمان هجوم آوردند،و به اون عده ای که بی پروا جلوی تیرها و گلوله ها سپر شدند،خونشان را ریختند تا چشمان قشنگ بچه هاشان دنیا را زیباتر ببیند،خانواده ی خود را داغدار کردند تا ملتی در آسایش زندگی کند،چه شبهایی که تا صبح همراه زن و فرزند زیر باران گلوله به صبح رساندندو...
و ما هیچ وقت درک نخواهیم کرد...شاید این هم آزمایشی باشد برای ما نه مثل آزمایشی که نسل پیش از ما گذراندند شاید در حد یک تلنگر به وجدانهای خفته در امنیتمان... که بفهمیم حرف زدن از شجاعت و مردانگی چقدر راحت است... بفهمیم دیگر همتی نخواهد آمد،هرگز خرازی برنمیگردد و ما هیچ وقت نخواهیم فهمید روح الامین که بود،و سرهنگ صفوی را نخواهیم شناخت حتی اگر بارها و بارها برایمان تعریف کنند که تا زیر تانک دشمن هم دست از مقاومت نکشید ...