سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پشت خطــے

جاتون خالی به زیارت،  اونشب یه کتک مفصلی از داداشم نوش جون کردم
خیلی مزه داد.  میگید واسه چی؟ای بابا پس معلومه پست قبلیم رو نخوندیداا
اصولا کتکهای داداشمو دوست دارم علاوه بر اینکه باعث نفس کشیدن استخوونهام میشه یه جورایی مجاری بسته مغزم هم باز میشن
دمش گرم
و اما سلام
بااجازه ی هرچی بچه مسلمونه
اینی که داره میخونه هم هدیه خان داداشه
ماا نفهمیدیم هدیه میدی؟کتک میزنی؟بعد حلالیت میطلبی ..دوباره چند دیقه بعدش یقه آدمو میچسبی؟
 تو عالم خواهر برادری همین تناقضاتش قشنگه؟نیس؟کاری نداریم

یادم نبود بگم هیچ متوجه شدید وبلاگ من چه روزی متولد شد؟حالا من یادم نیس شما هم نباید هیچچی بگید؟میلاد امام حسن عسگری بود دیگه، (یادمه تولد اولین وبلاگم هم شب نیمه شعبان  بود)
خوشحالم..

    و اما هفته ای که گذشت:
جدای از اتفاقات روزمره و کم و بیش جالب (باشه واسه پستهای بعدی).در باره این دو روز آخرش واستون بگم که...
زندگی خوابگاهی رو برای اولین بار تجربه کردم
نمیتونم دقیقا بگم چه جور زندگی بود
راستش هم واسم جالب بود هم دوست داشتنی و گاهی کسل کننده
ولی باید بگم با اون چیزایی که از خوابگاه دختران!!شنیده بودم ،اِ لیتل فرق داشت

همین جا به همه دانشجوهای بهتر از گل ،صبور،درسخون و خستگی ناپذیر خوابگاهها خسته نباشید میگم.خدا قوت

اینم تو پرانتز داشته باشید:(پیش خودم فکر کردم ما داریم درس میخونیم یا اینا؟)من که این ترم تانبالیا گرفتم از بس درس نخون شدم
تا چند سال پیش فکر میکردم
آخ اگه من برم دانشگاه ..
دیگه سرمو از روی کتابام بلند نمیکنم
ولی الان فرصت نمیکنم(بهونه اس باور نکنید) رومو از مانیتور برگردونم ببینم کتابام کجان

 گذاشتن هر گونه کامنت نصیحت گونه بلا مانع میباشد


 با یه شعر خوشگل از خان داداش چطورین؟(کپی رایت داره ها!!)

باز هم سلام، باز هم همان کلاسها
باز هم نگاه
تا دوباره، سبز میشویم
ای نگاهها
ای ،همیشه در پناهها
در پناه ساکت دوچشمها
ای دمیدن هزاره ها، در انتظارها
....
به من نهیب زد که تا کجا؟
آن صدای آشنا جواب داد
پاک گشتن تمام غصه ها ز یادها

 

جدا که پست، پست پاچه خواری بودا

 

یا محمد


نوشته شده در پنج شنبه 86/2/13ساعت 2:5 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |