پشت خطــے
1-هاپچهههههههههه(جمیع بانو بلاگی ها؛ معذرت) ... یا محمد همیشه از آدمهایی که میترسن سرشون رو از روی قرآن و مفاتیح بلند کنن بدم میومده!!آدمهایی که نمیخوان طعم زندگی رو بچشن،آدمهایی که حلال خدا رو هم بر خودشون حروم کردن،آدمهایی که جرات نمیکنی واسشون یه اس ام اس بخونی مبادا لبهاشونو گاز بگیرن و ..آدمهایی که دوستاشون رو فقط توی هیئت و حسینیه پیدا میکنن، آدمهایی که به مردم توی خیابون به چشم بی دین نگاه میکنن!آدمهایی که لذت بلند خندیدن رو از دست میدن،لذت حرف زدن رو، مبادا مفسده باشه!!لذت عشق رو...لذت آواز خوندنُ..لذت جیغ کشیدن رو(قبول دارم آخریه سادیسمه ولی لذت داره خب) الهی،ما هنوز حرفهای این جهانی را نفهمیده ایم تا توقّع آن جهانی داشته باشیم پ ن: گاهمان بی گاه شد!!یه وقتهای هم اینجوری میشه،شما بخشید. پ ن :اصلن از لَجَم نوشتم،پست قبلی کامنت خورش خوب نبود. ازونجا شروع شد که دعوت شدیم به یک جشن تولد..تولد یکسالگی پردیس... امروز صبح مشغول نوشتن بودم،به اینجا که رسیدم تلفن زنگ زد،و بعد از آن...تلفن پشت تلفن...نمیدانم امروز آدمهای دور و برم چه شان شده بود؟!همه مینالیدند.از زندگی،از بی وفایی،از بی پولی،از بی شانسی!!... *اون حدیث خوشگلی که میبینید هم توی الهی نامه خوندم که مادر نازنینم دیروز بهم هدیه کرد...با خوندنش روی ابرها راه میرم. پ.ن نوشتن ماجرای جشن تولد هم همچین بی حکمت نبودا...نتیجه گیری با خودتون.. ...سه سال گذشت... الو سلام.تلفن خونه حرم؟...گوشی رو بدین به امام رضا!:
2-سلام سلامتی میاره
3-تا حالا بچه هایی که یک دفعه دچار افت تحصیلی میشدند رو درک نمیکردم..
4-اگه دعای عرفه رو خونده باشید الان باید منتظر محرم باشید!
5-کسی پسورد نمیخواد؟!دنبال یکی میگردم پسوردمو با دو دست ادب تقدیمش کنم،بلکه از دست این وبلاگ هم راحت بشم.
6-از اکتشافات جدید حسی ام:ندیده ها رو بیشتر از دیده ها دوست دارم..
7-نماز قربان و دعای عرفه و عید غدیر و زیارتتون هم قبول حق!!
8-اینها هر کدوم یه پست بودن که به دلیل ضیق وقت از قبل با هم مخلوط کردیم.
9-نوش جان..
10-به این میگن گاه نوشت...حالا فهمیدی؟
11-نمیدونم خدافظی چی میاره ! هرچی آورد مالِ خودت.
به نظر من آدمها به چند دسته ی مساوی! تقسیم میشن:اونهایی که هم لذت این دنیا رو میبرن هم کیف اون دنیا رو،اونهایی که نه لذت این دنیا رو میبرن نه اون دنیا رو ،اونهایی که فقط همینجاس که حال میکنن !و اونهایی که سختی های اینجا رو میخرن به قیمت خوشی و سعادت آخرت..
حالا آدمهای قصه ی من دسته ی دومن به اضافه ی اینکه دنیا رو به دهن اطرافیانشون هم زهر میکنن.
(با این الهی دیگه حجت تموم شد)گفته بودم رو ابرها راه میرم...حالا شما کجایین؟
همه به فکر لباس بودیم.یک لباس مخصوص برای شب نشینی زنانه!با این حساب جواهرات و کفش و لوازم آرایش و سشوار هم باید بردارم لابد...
به نظرم فقط یک عروس و داماد کم داشتیم..از جشنمان چیزی که بدردتان بخورد ندارم ...جز کادوها ..فکر کنم غیر از جنس ! یک میلیونی هم پول گیر پردیس کوچولو آمد
خلاصه که امروز را به عنوان یک سنگ صبور زندگی کردم...مجبور بودم از زیبایی های زندگی برایشان تعریف کنم،به شان امید بدهم،بخندانمشان...آه ،چه کارهای سختی....از توکل بگویم و اینکه چقدر خدا دوستشان دارد ...براستی وقتی دلمان میگیرد خدا به ما نزدیک تر نیست؟
کاش یک نفر هم سنگ صبور من میشد،کاش میتوانستم خودم را نصیحت کنم...آه... «انّ آه اسمٌ مِن اسماءالله تعالی»*
..
حس قسمت کردن زندگی
حس تکه تکه کردن قلب
حس تقسیم احساسات
حس ته کشیدن محبت
..
یه همچین جایی گیر کردم.
از طرفی انسان را توصیه میکنند به ابراز محبت ،و از طرف دیگر حساب این باک محبت ما را نمیکنند که یک گنجایشی دارد!
دلم برای همه شان میتپد.نمیدانم اگر روزی مجبور به انتخاب یک نفرشان بشوم چه خواهم کرد...
به نظر شما هم قلب انسان تک سرنشین است؟
از اون روزی که ازت قول گرفتم هر سال ببینمت!
سه سال گذشت و من هنوز در حسرت شنیدن صدای نقاره ام
میدونم هر جا که باشم صدامو میشنوی.میدونم هرکی باشم اگه صدات کنم جوابمو میدی.میدونم فاصله ها اونقدر هم مهم نیستند ولی ترسم از اینه که منو دوست نداشته باشی ،اگه داشتی حتما دعوتم میکردی .آخه اون صحن و رواقهایی که سال به سال بزرگتر و بزرگتر میشن برای من جا ندارن؟
آقاجون از همینجا با صدای بلند حاجتمو میگم:
دلم واسه حرمت تنگ شده ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه