سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پشت خطــے

 گاهی از بعضیها توقعاتی بیشتر از یک آدم داریم..
بعد که انتظارمون برآورده نمیشه طرف رو از درجه آدمیت هم ساقط میکنیم.
نوشته شده در پنج شنبه 86/10/27ساعت 12:30 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

بالاخره برگشتیم...هم به خونه هم به نت هم به پارسی بلاگ... و به زندگی(خودتی معتاد)
از اینکه جماعتی را دل نگرون کرده بودیم عذر خواهی میکنیم الان خوبیم...انگار
در ضمن ازونجا که این مدت عادت کردیم روزی هف هشتا  کامنت بخونیم هرچی زودتر کامنتا بالا بره زودتر آپ میکنیم!این تهدید نیست...دستوره

........................................................................................................................

........................................................................................................................

........................................................................................................................

........................................................................................................................

 

یه مطلبی هم گذاشته بودم آب نمک ولی الان دیگه ازش خوشم نمیاد حالا چون اصرار میکنید نتیجه اخلاقیشو فقط واستون میگم:

انسان هم عجب موجود نرمی است...سه سوت کافی است تا انسان نباشد..ودر عین حال چه دل خوش است.پس خوشحال باشید که موجودات نرمی هستید ،اگر هنوز آدم نگردیده اید کار سه سوته ...

مطلبم تاریخ مصرف نداشت ولی پیم نون ها دیگه واقعا قدیمی شدن فعلا همین حاضری رو از ما بپذیرید تا با مطالب بروز خدمت برسیم دلم واسه همتون تنگ شده بود

                                                               یا محمد


نوشته شده در پنج شنبه 86/5/25ساعت 10:52 صبح توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

چند تا مطلب مهم رو که تقریبا همزمان اتفاق افتاده مجبورم همزمان تو یه پست mp3بگنجونم

1.اول از همه تبریک به تیم ملی والیبال مربی و بازیکنان با ایمان و با غیرت و تک والیبالیست
واقعا دیگه فوتبالیستهامون باید آب بشن برن تو زمین..
با اینهمه دلاری که خرجشون میشه و باز هم روزی نیست که طبل رسوایی یکیشون به صدا در نیاد!!
از بعضی مسئولین هم در عجبم که تا چه حد باید به  این دو تیم درب و داغون پایتخت بها بدن چون فقط فوتبال یک ورزش سیاسیه؟

2.نمیدونم در مورد بازیگر زن سینما و تلویزیون فاطمه معتمد آریا (به قول روزنامه وزین کیهان:ف. میم)جدیدا چیزی شنیدین یا نه؟نشنیدین بگین تا توضیح بدم.
ازون طرف فیلمهای ایشون و رو اخیرا چپ و راست مشاهده میکنید یا نه؟
بهتر نیست قانون ممنوع التصویر شدن بازیگرا به عدالت در مورد همگی شون رعایت بشه؟
(خب حق دارن اخه اگه چشم پوشی در کار نباشه که جمعیت بازیگرها کاهش فجیعی پیدا میکنه!!)اونوقت شبها اگه خانم بختیاری رو نبینیم که افسرده میشیم!!

نمیدونم اینا رو چرا نوشتم
1.علاقه شدیدی پیدا کردم به رشته قایقرانی در آبهای خروشان اما نه قایقشو دارم نه آب خروشانشو.
2.بچه که بودم هرچی به مامانم گفتم محض رضای خدا یه پسر وسط این دخترا بیار بلکه ما بی برادر نشیم گوش نکرد.ولی انگا خیلی هم بد نشداا!!!!
3.اگه خدا بخواد میخواییم یه تشکیلاتی مجمعی چیزی درست کنیم واسه وبلاگ نویسان اصفهانی با یه نفر هم صحبت کردم اگه بشه حرف ما رو بگوش مسئولین برسونه...چه شود...وقتی در وبلاگاتون تخته شد بهتون میگم
..

فعلا بسه هرچی تنتونو لرزوندم بقیه اش پی نوشت میشه..

                                                                                          یا محمد


نوشته شده در دوشنبه 86/4/18ساعت 3:7 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

سلام ؛من هنوز زنده ام

.اگه این امتحانهای پایان ترم نبود نمیدونم کی قرار بود به زندگی عادی برگردیم ،از دعای دوستان صبر را پیشه کرده ایم و نفس میکشیم..


دوستان و اشنایانی که با تاج و گل و پیام در غم ما شریک بودند یا در مراسم قدم رنجه فرمودند رو شب هفت از خجالتشون در اومدیم ..میمونه تشکر از شما:
وبلاگ نویسان عزیز و دوستان خوبم؛ صبـــا،نافـــذ،محـــمد،یـــامین ،غلامعلی مجــاهد، محیــا، شــادی ، الهــام، زارعی ، نیــکا ...
یه تشکر ویژه میکنم...و
براخودشون و خونوادشون ارزوی سلامتی و شادی دارم ..

 

واما از تشکر که بگذریم بریم سر اصل مطلب؛


چند ماه پیش بود با استاد تاریخ بحثی داشتیم سر موضوع شهادت حضرت زهرا
ایشون معتقد بود حضرت به شهادت نرسیده اند و شروع کرد با دلایل ابلهانه خودش به دفاع از خلفای ظالم پرداختن..
(اگه مستحضر باشید این یک برنامه حساب شده اس  اینکه لعن به دشمنان ائمه رو از دعاها و اذهان ما حذف کنند)
برای مدتی موفق شدند حدیث شریف کسا رو از مفاتیح حذف کنن و اکنون هم زمزمه ی بی سند بودن زیارت عاشوراست!!

مدتی بود دلم میخواست فرصتی پیش می اومد تااین داستان واقعی رو بنویسم

فکر نمیکنم دیر شده باشه؛


میگویند ماجرای شهادت حضرت زهرا (س) به زمان حیات رسول اکرم بر میگردد  منتها داستان ما  داستان یک روز است...تمام یک روز غمگین

"عمر(لعنه الله علیه) به همراه تعدادی از انصار و اندکی از مهاجرین به خانه فاطمه آمد و گفت:قسم به آن که جانم در دست اوست یا برای بیعت خارج میشوید و یا خانه را بر سر شما میسوزانم و آتش میزنم"1


"به او گفته شد : ای پدر حفصه فاطمه در این خانه است...جواب داد:اگرچه فاطمه هم باشد...!"2

دستور ابوبکر برای بیعت گرفتن از علی تبدیل به هجومی دسته جمعی شد که تا ریخ مجبور به ثبت آن  شد

قرآن را ورق میزنیم:
سوره احزاب آیه 53:ای کسانی که ایمان اوردید داخل خانه پیامبر نشوید مگر اینکه به شما اذن داده شود

شاید ابوبکر در اواخر حیاتش به یاد همین ایه می افتد که میگوید:آرزو داشتم که خانه فاطمه را نمیگشودم3....

عمر فریاد میزد خانه را با تمام کسانی که در آن است آتش  بزنید در حالی که کسی غیر از علی و فاطمه و حسن و حسین در خانه نبود...!!!!"4

تااینکه لکه ی ننگی بر دامن تاریخ افتاد؛...عمر فاطمه را در پشت در آن قدر فشار داد...تا جنینش  سقط شد5

بشنوید از پیامبر؛


ابن عباس میگوید:رسول خدا روزی نشسته بودند که حسن وارد شد هنگامی که پیامبر او را دید گریست...سپس فاطمه وارد شد پیامبر با دیدن او نیز گریست آن گاه فرمود:دخترم فاطمه نزد من آِی..سپس فرمود دخترم فاطمه سرور زنان جهان هستی،از آغاز تا فرجام
گویا او را میبینم که ذلت و خواری به خانه اش راه یافته!!حرمتش شکسته شده!!حقش غصب شده!!از ارثش منع شده،پهلویش شکسته،جنین او سقط میگردد.....و او نخستین کسی است از اهل بیتم که نزد من می آ ید6...
...
ای کاش  فقط یک داستان بود.

1.شرح ابن ابی الحدید.ص 48
2.اعلام النسا ،ج 4 ،ص 114
3. تاریخ طبری،ج 3،ص 430
4.الملل و النحل ج 1، ص 57
5.الامامه و الخلافه مقاتل ابن عطیه ،ص 160
6.فرائد المسطین،ج 2 ص 34-36


 دقت کنید که روایات از منابع اهل سنت انتخاب شده اند!!

 

                                                                                                                 یا محمد



نوشته شده در شنبه 86/3/19ساعت 10:16 صبح توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

عمو جان سلام؛

نمیدونم روز جمعه 4خرداد 86 چجوری بهت گذشت؟!

من صبحش دانشگاه بودم
ظهر که برگشتم بابا و مامانم نبودن خواهرم گفت اومدن شما روببرن دکتر

ظهر که شد به بابا اس ام اس دادیم که واسه ناهار برمیگردین ؟
بابا جواب داد : شما ناهارتونو بخورین.

یادمه دوتایی گفتیم: اخ جوووووووون !!چون من خیلی گشنه بودم!

اون لحظه بابام کنار شما بود.
لحظه اذون ظهر که یا علی گفتی و چشماتو بستی یادته عمو؟
..عمو جان مولا رو دیدی نه؟
مولای ما عزادار خانم فاطمه بود ولی اومد بالای سر ت
خوشا به حالت ..
نمیدونم غیر از بابام کی بالای سرت بود.
ولی خودت دیدی شاید از توی اتاق همه رو ندیدی .
ولی ازون بالا همه رو دیدی.
همه غیر از من ..

دیدی وقتی توی ماشین میومدم خونتون؟

فکر میکردم مهمونیه!نمیدونستم مسافری..
میومدم ببینمت ،نمیدونستم نگاهی تو چشمات نیست

وقتی می دویدم بالا هنوز نفهمیده بودم چی شده
توی پله ها بابامو دیدم گفتم چی شده بابا؟؟؟؟؟
بابام گریه کرد.
رفتم تو اتاق نجمه رو دیدم گفتم : نجمههههههههههه چی شدهههههههههه؟با گریه گفت دارن عمو رو میبرن
کجا میبردنت عمو؟

منو باش خیال میکردم میری بیمارستان..

.

.

از حال رفته بودم
تو اتاق بغلی بودما صدامو میشنیدی؟
ببخشید خیلی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم بلند جیغ نزنم که ناراحت بشی.
ولی باور کن دست خودم نبود عمو هنوز باور نکرده بودم رفتی
تا اون لحظه ای که از جلوی اتاق رد شدی..........روی دست مردها..
اونجا منو دیدی عمو؟دیدی بالاخره اومدم من همونی بودم که دستاشو با تمام قدرت تو سرش میکوبید و جیغ میکشید
اون دخترا که اروم نشسته بودن به گلهای فرش خیره شده بودن دخترای خودت بودن . کسی صداشونو نشنید عمو خیالت راحت!
فقط یه لحظه دیدمت.علی در رو بست.نذاشت خداحافظی کنم باهات..

از اون لحظه تا حالا تنها چیزی که دیدم صبر بوده
یه صبر معجزه اسا
یه صبر حیرت اور
یه صبر زینب وار
توی چشمهای دخترات توی گریه های بی صدای خانمت


تا دیشب اشک مصطفی رو ندیده بودم
همش میخندید
خوشحال بود که از هیچ خدمتی برات دریغ نکرده بود
خوشحال بود که دیگه درد نمیکشی

میخوام بهت تبریک بگم عمو از اینکه بچه های به این صبوری و با ایمانی تربیت کردی.
که هر کس میبینتشون تعجب میکنه.


میخوام یه قولی بهت بدم که هوای دختراتو داشته باشم ،که بیشتر بهشون سر بزنم ؛اخه وقتی میرم خونت اروم میشم
انگار اونها بقیه رو دلدا ری میدن،و تنها خداست که اونها رو تسلی میده..


یادته اونروزی که اومدم ببینمت؛
همونروز که دستامو گرفتیا، نشون به اون نشون که دستام یخ بود،یادته خداحافظی نکردیم،اخه خواب بودی..
منم اروم رفتم که بیدار نشی..و هنو ز خداحافظی نکردم عمو..


تو رفتی تا خدا ایمان ما رو ازمایش کنه..
نمیدونم چه تصمیمی برامون میگیره؟
نمیدونم کی میایم پیشت؟
واسمون دعا کن
خداحافظ عمو.......          

                                 

 

 

*.ضمن تشکر از پیامهای تسلیت دوستان
گرچه که تسلیت گفتن دردی از آدم دوا نمیکنه
ولی تسلیت نگفتن روی دردهام سنگینی میکنه...

 

 

                                                               الهم صل علی محمد و ال محمد


نوشته شده در شنبه 86/3/12ساعت 6:2 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >